حالا ورق برگشت. زندانیان حوادث پس از انتخابات عزیز و خانواده دار و محترم شده اند. اگر پسر یکی از مسئولان(حسین روح الامینی) در زندان نمرده بود و با نوشته یکی دیگر از مسئولان(سردار حسین علایی) مننژیت و بقیه قضایا لو نرفته بود مطمئنا تا صد سال دیگر هم زندانیان عزیز نمی شدند. بچه های مردم را بی دلیل گرفته و برده اند و هر نوع کتک و تحقیر و رفتاری را نسبت به آنها روا کرده اند و حالا دیگ مهر و محبت شان به جوشش افتاده و صدای قل قلش دنیا را برداشته؛ آنهم با نام رافت اسلامی و به بهانه میلاد امام زمان. اشک ریختن های این روزهای مسئولان برای وضع زندانیان مرا یاد دو فیلم سینمایی موردعلاقه ام و دو شخصیت سینمایی مورد توجهم می اندازد. در فیلم جاده، آنتونی کوئین در قالب شخصیتی بی فرهنگ و خودخواه که جز شکم علیا و شکم سفلی چیز دیگری را نمی شناخت دختری را که به بردگی خریده بود( جلسومینا) اول خوب کتک می زد، بعد به او بشدت مهرورزی(از نوع مرسوم میان یک عدد مرد و یک عدد زن) می کرد و مشابه این مفهوم در فیلم پدرخوانده و مارلون براندو.
الآن اینطوری که همه برای زندانیان دل می سوزانند و اطلاعیه پشت اطلاعیه و نامه پشت نامه از خود صادر می کنند من می ترسم حقوق بشر به ما بدهکار هم بشود. و از همه بامزه تر نامه احمدینژاد به شاهرودی است که در آن از واژه های "رافت اسلامی" و "طعم گوارای محبت دینی و ملی" و "همدلی و مهرورزی" استفاده شده است. لابد یادشان رفته خیلی وقت است که مردم واژه های مقدس را با قاموس اللغات این آقایان معنا نمی کنند. یادشان رفته که دو ماه است جملگی رو در روی مردم نقاب از چهره برداشته اند و رافت اسلامی را قورت داده اند و باتوم را برداشته اند. لابد یادشان رفته که دیگر نمی شود با استفاده از ظاهر کلمات قشنگ کسی را قانع کرد؛ آنهم زمانی که حساب بانکی شان نزد مردم کاملا خالی است. شاید اکنون بهتر باشد که فکری برای نقاب های از چهره افتاده شان بکنند و با اسم امام زمان از آن نوع رافت اسلامی که پس از باتوم لازم می شود دم نزنند و کار میان امام زمان و مردم را به خود مردم وابگذارند و بگذارند مردم خودشان با زبان دل سوخته شان با امام زمان سخن بگویند و به او پناه ببرند. به قول شاعر(وحشی بافقی):
ترسم درین دلهای شب، از سینه آهی سر زند
برقی ز دل بیرون جهد، آتش به جایی در زند
از عهده چون آید برون، گر بر زمین آمد سری
آن نیمه های شب که او با مدعی ساغر زند
کوس نبرد ما مزن، اندیشه کن کز خیل ما
گر یک دعا تازد برون، بر یک جهان لشکر زند
آتشفشانست این هوا، پیرامن ما نگذری
خصمی به بال خود کند، مرغی که اینجا پر زند
می بی صفا، نی بی نوا، وقتست اگر در بزم ما
ساقی می دیگر دهد، مطرب رهی دیگر زند
ما را درین زندان غم، من بعد نتوان داشتن
بندی مگر بر پا نهد، قفلی مگر بر در زند
وحشی ز بس آزردگی، زهر از زبانم می چکد
خواهم دلیری کاین زمان خود را برین خنجر زند
راستی مردم هم تو این دو ماه پس از انتخابات نقاب از چهره انداخته اند و اگر چشم بصیرتی باشد عبرت می گیرد.